-
شرح حال ما...
2 مرداد 1389 00:14
یاد گرفته ام بایستم مثل کوه یاد گرفته ام جاری باشم مثل رود زندگی همین است رودی باشی در دل کوه... پ.ن: فقط دوست دارم طعم مرگ برایم شیرین باشد...
-
تب حسرت...
19 تیر 1389 01:09
نیمه شب می رسد به تانی و من هنوز در فکرم سرپوش خاطرات و نیاز به نوازش های تو را با کدام دلداری بسازم با کدام امید ببافم با کدام انگیزه برافراشم... هنوز میان ثانیه های دور بودنت فریادی دوووووووور مرا می خواند که تو را برگردانم و صد حیف که خواب های من برای تو همیشه تعبیر نشدنی ست... پ.ن: خدا؟ هم خونه ی من چرا از من دیگه...
-
بَلَد
6 تیر 1389 17:08
پایین تر یه کم به چپ خب خب خب... بسه! خوبه بزن! تیرو می کوبی با نگاهت با شیرینی کلامت قاب عکستو میاری می زنی به همون تیری که مستقیم دلمو نشونه گرفت... نه تیر درمیاد نه عکست جابه جا می شود دیپلماتیک منِ من! دوستت دارم
-
دال لام تنگه!...
21 خرداد 1389 10:41
همین!
-
برای آخرین بار....
19 خرداد 1389 21:15
امروز برای آخرین بار ساعت زنگ زد و برای آخرین بار مقنعمو تو آینه ی کنسول مرتب کردم و برای آخرین بار دنبال یه صندلی مناسب تو ردیف دوم و سوم کلاس گشتم و برای آخرین بار دستمو سر حضور غیاب بلند کردم و برای آخرین بار کنار بچه ها نهار سلف سرویس رو خوردم و برای آخرین بار توی سایت مراجع مورد نیازمونو پیدا کردم و برای آخرین...
-
برگی از یک خاطره...
18 خرداد 1389 09:28
اذعان می کنیم یک فروند جوجه هستیم که در دست متبرک یک استاد! نشسته و آی جا خوش کرده ایم که نگو... امروز در طی برگزاری مراسم با شکوه تهران گردی به یک ساختمان شیک رسیدیم که خیلی خوشمان آمد از پله هایش برویم بالا و کمی تناسب اندام را تمرین کنیم! به صورت خیلییییییییییییی تصادفی با واحد عدد مقدس! آشنا در آمدیم و شادمنگولانه...
-
داغ بود... سرد شد...
15 خرداد 1389 17:52
در حال خوردن آجیل به *هات چاکلت* فکر می کنم در حال هم زدن این مایع *وسکوز* به خامه نگاه می کنم در حال مزه مزه کردن *ترکیب مذکور* به داغ بودنش پی می برم در حال لذت بردن از این چاکلت خامه ای ولرم *جای خالی تو* دلم را می لرزاند هات چاکلت هم می فهمد جای تو خیلی خیلی خالی ست
-
باران عشق
15 خرداد 1389 00:11
امشب مرا شست غسل داد تمام و کمال تمامم کرد کار را تمام کرد برای تمام اندامم تمام سلول هایی که با عشق مدارا و مصامحه کردند برای تمام اعضایی که عشق را چون آتش شمع به بال پروانه ای خود کشیدند و افروختند بارید و شست و شویم داد صورتم را که حاوی چشمانم آنان که عشق را نظاره کردند نه! آنان که جلوه گری عشق خیره شان کرد و به دل...
-
قطره ترقه :دی
9 خرداد 1389 17:47
صبح: وایسادم یه گوشه ی حیاط هی می گم آخی آخی... شه ناااااز... آخی... ژپتو اومده می پرسه چیه؟ گربست؟ نشونش می دم. یه بشه گنگیشک رو زمینه هی گردنشو می کشه بالا که ببینه مادر خانومی کجا می ره... دنبالش می کنیم بگیریمش... بر خلاف ظاهر فلفلیش خیلی تیز بود. خلاصهه خوب که ما رو ضایع کرد! فرستادمون دنبال کار خودمون! ظهر: *...
-
عطر خوش گل های فرهیخته!
24 اردیبهشت 1389 17:26
سلام خودمونو می گم دیگه! آقا آی خوش گذشت آی خوش گذشت. یعنی این ممول دیگه از خنده بنفش شده بود و می گفت قطره تو جدا خیلی بانمکی! عالم و آدم از دستت کم میارن... بعد منم هی خوش خوشانم می شد خودمو لوس می کردم وسطش تازه متوجه می شد دارم سر به سرش می ذارم... :)))))) رفتیم نمایشگاه گل و گیاه... این قدر عکس انداختیم که به...
-
از سرٍ درد...
7 اردیبهشت 1389 19:13
دو نقطه را پر از آب می گویند دریا چشم منتظر دو نقطه را خون بار می گویند قلب آدمی چشم منتظر دو نقطه را پریشان می گویند عطف گردباد چشم منتظر دو نقطه را صفر مرزی عالم می گویند قبرستان چشم منتظری که در انتظار بمیرد...
-
سعیتو بکن با تمام وجود!
4 اردیبهشت 1389 19:32
هیچ کس به دریا نمی گه طوفانی باش هیچ کس به دریا نمی گه آشفته باش هیچ کس به دریا نمی گه غوغاگر و پر خروش باش همه آرامششو می خوان همه اون موجای ریز و متین و سادشو می خوان همه نسیم خنک و رنگ نقرآبی زیر آفتابشو می خوان اما دریا زندگی داره غصه داره رنج داره خوشی داره دریا هم برای خودش دنیایی داره .......... تو رو دیدم یاد...
-
زمزمه در گوش سالم قطره!
2 اردیبهشت 1389 23:41
برای یک ثانیه زندگی را قرض می گیرم دستانم را به اطرافش حلقه می کنم چشم در چشمان قهوه فامش می اندازم و طعم نرم لبهایش را می چشم برای یک ثانیه با یک بوسه زندگی از آن من می شود ثانیه که تمام می شود برای یک عمر فخر می فروشم که مالک بودن را تجربه کرده ام... یادم نمی رود عشق تو همان یک لحظه ای بود که تمام زندگی به نام من شد...
-
مزمحل فرما!
26 فروردین 1389 23:12
قطره: خب چه خبر؟ خوش گذشت مهمونی؟ خوب بودن مهمونا؟ صدف: بدک نبود. یعنی شب مهمونی خوب بود.فقط فرداش پاشدم مامان گفت دستگیره ی در ورودی کنده شده! *در این لحظه قطره احساس کرد که جمله رو برعکسی چیزی شنیده؛ زین خاطر با نگاه طالب توضیحات بیشتر شد!* صدف: نمی دونم والا! بعید می دونم یه نوزاد سه ماهه بتونه از دستگیره ی در...
-
سهم من از خدا توئی!
26 فروردین 1389 09:16
خب سلام... نه! خوب نیستم. هم من می دونم هم شما و همه ی اطرافیان من که حال من خوب نیست! می شود به آستان نگاهت آسمانی ات پناه آورد و استدعا کرد به ماندنت به خداوندگاری ات روی زمین-بر زمان- تاج باش و تخت نشین قلب من بمان بخرامان کلام و عطر بیفشان از دهان تو بمان اشک ریزان توبه گویان عهد می بندم بهترین عبد خدایم باشم تو...
-
تو نیکی می کنی در دجله می ندازی...
19 فروردین 1389 23:50
تو قرص ماه قلبت را به رود دجله ی چشم من اندازی تمام عمر سیرابم از این قرصی که من دادی دعای یک تشنه ی مستاصل از آب است که ایزد صد دهد بازت به هر بزرن نماند عقده بر کارت به هر لحظه شود سرریز شادابی بر تن و جانت تمام هستی من هم همین قلب گنه کار است به پایت می زنم جانش زمین و صد دهم شکرانه بهر سامانش که زین پس حک شود بر...
-
داستان یک ژن...
19 فروردین 1389 10:04
دورترین خاطره ای که یادم میاد بر می گرده به دوران پیش از دبستان که خیلی طفولیت بودیم و برای اولین بار که حروف الف و ب و میم رو از عسل جان فراآموختیم فقط و فقط به اشتیاق هدیه ای بود که به ما ارزانی داشتند یک عدد پاک کن مدل دار و خوشبو( اون وقتا خیلی زیاد بود از اینا..) و یک تراش فوق العاده بامزه( شبیه لاک پشت بود و من...
-
پنجره...
17 فروردین 1389 00:15
گاهی یک نفس کم می آوری سینه ات تنگ تنگ می گیرد سرفه هایت از گاه به مدام می گرایند و تو تنها به دنبال یک پنجره می گردی کمی هوا به وام بگیری در حنجره ی سوزانت راه دهی و پنجره ها که تماما پرده هایی روی دیوار ها شده اند گاهی یک نفس کم می آوری برایش می دوی و سینه ات سنگین می شود چشمانت خواب به استعاره می گیرند پاهایت تمنای...
-
رستگاری در...
13 فروردین 1389 15:32
دو بار تکرار می شوی به تعداد روزها و تکرارت، یادآور زیباترین خاطره است شاید خاطره نه! یادآور عزیزترین واقعه است لبخند همسایه ی آمدنت قرار ساقدوش رسیدنت ساعت 8 به اندازه ی تکرار شدنت می شمارمت می پرستمت .
-
جالب می شویم!
11 فروردین 1389 15:53
اومده بهم می گه پاشو می خوام میلمو چک کنم! می گم بله؟!! میلتون؟!!! می گه اگه قول بدی اذیتم نکنی وبلاگمم نشونت می دم! می گم جاااااااان؟! وبلاگ هم هست تو برنامه ی کاری اینترنتتون؟!! چه خوب... اما من الان کار دارم خب... می زنه! می گم چرا می زنی؟ خب کار دارم، فرهنگتونو به خون من آلوده نکنین! باز می زنه! می گم نه واقعا...
-
غوغای دیوانگان...
6 فروردین 1389 19:34
سحر که می شود تب می برد غم سر می رود رویا محو می شود و نگاهم سرد و خیس کسالت بار و منتظر روی زمان لخت می افتد و خواب از دیوار تنم می گریزد تا یادم نرود شب که هشیاری مطلق را به باده ای از عشقت فروختم همه جان را آکنده از آبرو کردم و گوئی زندگی را به بودنت دوختم...
-
استادی برای تمام قرون!
26 اسفند 1388 21:32
عارضم به حضورتون قطره یک عدد استاد دارد که کلا یک ملت و قبیله آدم هم از درک و فهم کامل این بشر عاجزن. خود استاد محترم هم از این قضیه با خبر هستند و کلا کیفور می شویم که ایشان را همراهی می کنیم در نهایت ... حالا بگذریم... یک سری مسائل پیچیده ای پیش اومد که ما شدیم هم قطار استاد محترم از این جا این افتخار پر شکوه رو به...
-
I PROMISE TO YOU!
21 اسفند 1388 19:08
قول می دهم فقط گاهی به آسمان نگاه کنم و فقط گاهی کوه سپید پای در بند، همان گوهر گیتی را، نگاه کنم و فقط گاهی یادم بیاید که زیباترین تجربه از بلندترین نقطه ی سرزمینم را کنار تو داشته ام... قول می دهم همه چیز در حد گاه گاه باشد!... ای کاش دلم هم قول می داد گاهی از گرفتگی در می آمد، فقط گاه گاهی...
-
غمزه شکسته، دل تاریخ مصرف گذشته، عشق لب پریده خریداریم...
30 دی 1388 00:19
فقط برای شماست! برای عذری که بعد از دانستن دانسته اش برشما دارم... سر از دیوانگی بر نخواهم داشت تا بتابد شعله ی لطف شما... شما می دونین مخاطب اصلی من الان هستید
-
بیا بگو من که هستم...
23 مرداد 1388 03:36
باران هستم اشک هایم برای خلوت خودم آزادند و در رویارویی با آدم ها و مشکلات و موفقیت ها فقط یک لبخند می زنم و سعی می کنم متین و آرام باشم... می دانم هرچه پیش می روم کمتر می دانم... تو بگو... چه از باران می دانی؟ منتظرت هستم...