سلام
خودمونو می گم دیگه!
آقا آی خوش گذشت آی خوش گذشت. یعنی این ممول دیگه از خنده بنفش شده بود و می گفت قطره تو جدا خیلی بانمکی! عالم و آدم از دستت کم میارن...
بعد منم هی خوش خوشانم می شد خودمو لوس می کردم وسطش تازه متوجه می شد دارم سر به سرش می ذارم... :))))))
رفتیم نمایشگاه گل و گیاه... این قدر عکس انداختیم که به ممول گفتم ببین یعنی این گل رزه الان دیگه می زنه تو گوش من! این قدر تو دستام چلوندمش تا عکس هنری در بیاد :)))
بعدشم هوا خیلی تو سالنا شرجی بود، وحشتناک!
بعدشم نصف عکسام یه هو پاک شد خیلی غصه خوردم :(
خصوصا عکس دو نفره هامون D: که خودمون مرده بودیم از خنده! :(
وقتیم رفتیم کافی شاپ این ممول عزیز این قدر به من رانی داد که همش دستمو می ذاشتم رو گلومو می گفتم ببین من هنوز رانی دومی رو این جا احساس می کنم!
بعد از اون جا راهی شدیم نمایشگاه کتاب که داستانش بس عظیم و انفجار از خنده بود. منم بی جنبه D: یعنی من تو زاویه ی 90 درجه از ماشین پیاده شدم!!!
ممول می گفت نگا ماشینو کجا پارک کردیم ! از این جا تا نمایشگاه باید تاکسی بگیریم :)))
منم قبلش پیشنهاد دادم که عزیزم می خوای ماشینو سر مدرس پارک کن بقیشم پیاده می ریم D:
وفتیم رسیدیم اول رفتیم سراغ نهار D:بعدشم حیرون و سرگردون ناشران عمومی. همشم روسری من می افتاد و ممول دوباره سرم می کرد! برادر معمم ها و برادر انتظامی ها هم هی به ما چپ چپ نگاه می کردن و ممول بهشون چشم غره می رفت! D:
خلاصه تو شبستان شدیم موش و گربه ... البته من و ممول در نقش گربه و انتشارات در نقش موش!
بعدشم ممول مرام گذاشت منو برد قسمت V.I.P خلاصه بقیه ی راه سه چهار تا برادر بی سیم دار همرامون بودن!
البته سالن کودک و نوجوان هم رفتیم که بحران قدی اجازه ی ادامه نداد! به ممول می گفتم از این کاغذ رنگی ها و بادکنکا برام بگیر می گفت اینا می گن قدت از حد مجاز بیشتره! نمی شه!!!
در نهایت 8 تا آب معدنی خوردیم که من شک دارم فقط - آب - بوده باشن! به ممول گفتم ها کن من کبریت می زنم اژدها شدی یعنی این از اون چیز بدا داشته D:
بقیه ی شوخیا رو هم یادم نیست! یادم اومد می نویسم که خاطرش بمونه
در کل فوق العاده بود
از ممول عزیز هم کمال قدردانی را داریم
علی یارتون
دو نقطه را پر از آب می گویند
دریا
چشم منتظر
دو نقطه را خون بار می گویند
قلب آدمی
چشم منتظر
دو نقطه را پریشان می گویند
عطف گردباد
چشم منتظر
دو نقطه را صفر مرزی عالم می گویند
قبرستان
چشم منتظری که در انتظار بمیرد...
هیچ کس به دریا نمی گه طوفانی باش
هیچ کس به دریا نمی گه آشفته باش
هیچ کس به دریا نمی گه غوغاگر و پر خروش باش
همه آرامششو می خوان
همه اون موجای ریز و متین و سادشو می خوان
همه نسیم خنک و رنگ نقرآبی زیر آفتابشو می خوان
اما دریا زندگی داره غصه داره رنج داره خوشی داره
دریا هم برای خودش دنیایی داره
..........
تو رو دیدم یاد دریا افتادم
زیبا و با شکوه
عظیم و عمیق
و...
تنها
در حالی که زیباترین رویاها از آن تو بود...
تنهایی دریا ناشکستنی ست
شاید همین است که در آفرینش دریا تکرار نمی شود...
دریا من...
برای یک ثانیه زندگی را قرض می گیرم
دستانم را به اطرافش حلقه می کنم
چشم در چشمان قهوه فامش می اندازم
و طعم نرم لبهایش را می چشم
برای یک ثانیه
با یک بوسه
زندگی از آن من می شود
ثانیه که تمام می شود
برای یک عمر فخر می فروشم
که مالک بودن را تجربه کرده ام...
یادم نمی رود
عشق تو
همان یک لحظه ای بود
که تمام زندگی به نام من شد
و بوسیدمش...