عارضم به حضورتون قطره یک عدد استاد دارد که کلا یک ملت و قبیله آدم هم از درک و فهم کامل این بشر عاجزن. خود استاد محترم هم از این قضیه با خبر هستند و کلا کیفور می شویم که ایشان را همراهی می کنیم در نهایت ... حالا بگذریم...
یک سری مسائل پیچیده ای پیش اومد که ما شدیم هم قطار استاد محترم
از این جا این افتخار پر شکوه رو به جنابان قطره و استاد تبریک عرض می کنیم. فراموش نشود که مسئولیت عظمایی بر گردن نازک قطره انداخته اند...
قصه از همین جا شروع شد!
چند روز پیش در قطار !!! از نوع نقره ای !!! با استاد گرام راهی کوهساران شده تا این مدال مسئولیت را با احترامات فائقه بر گردن کوه انداخته و برگردیم.
خیلی هم خوش گذشت! گشت و گذار علمی هم داشتیم در کنار وظایف خطیرمان! یاد گرفتیم به هر بچه تپه ای نمی گویند کوه! بعدشم دماوند یکی ست! آن ها همانی که هست!بعدشم آموزش پخت دل و جگر داشتیم که تفصیلش از این مقال خارج نیست، دلم نمی خواد بگم؛ زوریه!!! بعدشم یادمان نمی آید چه گفتند و شنیدند!!! فقط این مدال خیلی محترمانه(خیلی محترمانه هااااااا) بر گردن ما ماند!
امروز جناب استاد ما را بر حضر داشتند که ادامه ی درس و تعلیم در کلاس کوه 2 برگزار می شود. حالا ما خودمان را چطوری با پای پیاده!!! شش متر طناب!!! و سه قلاب!!! به صورت نورد صخره ها و پیمایش سنگ ها آن بالا رساندیم بماند... جان پدی راست می گوییم... !
فکر کنین استاد با تجربه ی سیصد قرن تدریس! آنجا را برای ادامه ی کلاس و تقسیم وظایف ماهرانه و دوستانه و ویژه!!! انتخاب کرده بودند. محیطی کاملا سررررررررد، از هر گونه صدا فاقد!!! به طوری که احساس اولین موجودات رانده شده بر زمین را تجربه کردیم(اولین مبحث درس استاد!)
البته استاد که این جا را نمی خوانند ولی خدایشان که می خواند و ما مسئول بار آمده ایم!!! پس از ذکر غیر واقعیات چشم می پوشانیم.
کلاس شیرین گذشت! البته قطره های زیادی در کلاس به ما پیوستند و ما اصلا محلشان نگذاشتیم و فکر می کنیم که خیلی بهشان برخورد!!!
در راه بازگشت از کلاس استاد در حالی که شیره های ما بر این کوه نیز فائق نیامد؛ ما و مدال و همان وسائل مذکور برای رسیدن به محل تنها برگشتیم؛ استاد هم با پسر محترمشان!!! باز به جان پدی راست می گوییم... !
میانه ی راه استاد کمی تا قسمتی نظر منت بر ما گذاشته و ما را ضایع فرمودند اساسی که الان شرح می دهیم!
البته قبل از شروع به شرح این واقعه از بعضی شخصیت های محترم عذر می خواهیم...
استاد سواره
ما پیاده
مکان کوه
زمان سوال نفرمایید، حتی شما دوست عزیز!
موضوع پایبندی های دینی!
روش تدریس:جهت فهم بهتر به صورت عملی
دیگه کاملا موضوع روشن شد و هنگامی که استاد نقطه ی آخر جمله را هم گذاشتند ما مبهوووووووت از قدرت و توانایی ایشان سر تعظیم فرود آوردیم و مثل یک قطره ی خوب فهمیدیم که باید پایبند باشیم دیگه... گیر نده حالا...
این بود کل خاطره ی جلسه ی دوم کلاس استاد
فقط استاد محترم، نمی دانیم چه شد
قرعه ی همراهی به نام قطره ی دیوانه زدند...
در پناه حق
قول می دهم فقط گاهی به آسمان نگاه کنم
و فقط گاهی کوه سپید پای در بند، همان گوهر گیتی را، نگاه کنم
و فقط گاهی یادم بیاید که زیباترین تجربه از بلندترین نقطه ی سرزمینم را
کنار تو
داشته ام...
قول می دهم همه چیز در حد گاه گاه باشد!...
ای کاش دلم هم قول می داد گاهی از گرفتگی در می آمد، فقط گاه گاهی...