تو قرص ماه قلبت را به رود دجله ی چشم من اندازی
تمام عمر سیرابم از این قرصی که من دادی
دعای یک تشنه ی مستاصل از آب است
که ایزد صد دهد بازت
به هر بزرن نماند عقده بر کارت
به هر لحظه شود سرریز شادابی بر تن و جانت
تمام هستی من هم
همین قلب گنه کار است
به پایت می زنم جانش زمین و
صد دهم شکرانه بهر سامانش
که زین پس حک شود بر پیکرش نامت...